بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بود.

 

این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود.

 

در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید:

 

اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.

 

حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان.

 

دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است.

 

صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت:

 

برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم.

 

هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت .

 

حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند.

 

حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی منا حرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند)

 

در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت (این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند)

 

اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد.

 

دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد.

 

بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵):

ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی)

سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد.

 

از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند.

 
داستان عید قربان برای کودکان,قصه عید قربان,داستان عید قربان

 

شعر زیبای عید قربان

 

عید قربان مبارک باد

عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید

یادی از پیغمبر توحید  و آزادی کنید

او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت

با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست

بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد

نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد

 

****** عید قربان مبارک ******

 

خدای کعبه ای تو  

معبود مکه ای تو

به گفته ی ابراهیم پیامبر   

خالق یکتایی تو

عید قربان عیدماست  

عید بزرگ اسلام

دست بزنیدبچه ها      

عید بزرگ قربان

دلم میخواد که روزی   

راهیه مکه باشم

بعد از طواف کعبه         

حاجی مکه باشم

مدینه ی منور و مکه مکرم

دو شهر حاجت هستند

صلی علی محمد

صلوات بر محمد

داستان کوتاه کودکانه ونوس و باران

معرفی کتاب داستان کودک: مجموعه ۸ جلدی کتاب‌های رامونا

معرفی ۹ کتاب داستان و رمان کودک از رولد دال

معرفی قصه و کتاب داستان برای کودکان دبستانی ۷ تا ۱۲ ساله

قصه ی نی‌نی و سنجاب کوچولو

قصه ی شیر و آدمیزاد

قصه روباه و کلاغ

  ,ابراهیم ,قربان ,عید ,حضرت ,اسماعیل ,عید قربان ,حضرت ابراهیم ,خداوند متعال ,علیه السلام ,ابراهیم علیه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه باقرالعلوم جلگه زوزن pariisab rahgoozaran مدرسه خوب ساوجبلاغ پژوهي آموزش برق و الکترونیک 101136545 asohaili webjo رقـــــــص واژه ها